این ،حال من ِ بی توست...

می دونی...گاهی وقتها از هر چیز دیگه ای به جز نوشتن در مورد توو و فکر کردن به تو حالم به هم می خوره...تصمیم گرفتم دیگه فقط واسه تو بنویسم...تویی که شاید اسم روشنفکر رو روی خودت نذاری ولی اون قدر می فهمی که هیچ وقت در مورد هیچ کسی قضاوت نادرست نمی کنی و می گی ما ازنفس همه چیز بی خبریم...وای خدایا! یعنی ما "ایرانی" های عزیز ، با نزدیک به 5000 سال تمدن، هنوز یاد نگرفتیم بدون این که به هم توهین کنیم با هم دیالوگ داشته باشیم؟! تو این دانشگاه ها چی به ما یاد دادن؟!! یا منولوگ یا فحش و بد وبیراه؟!!هیچ راه سومی هم نیست؟! خوب باشه! من ترجیح می دم راه سکوت رو انتخاب کنم!

یادمه یه بار بهم گفتی : "آفتاب! تو یه نفری می خوای همه ی دنیا رو عوض کنی؟! قربونت برم که با همه بحث می کنی! این افکار و این ذهن ارزشمندت رو واسه خودت نگه دار و ازش استفاده کن! چرا بی خودی و مجانی اونو در اختیار همه می ذاری؟! عزیزم یه آدم معروف ( که من اسمشو یادم نیست) می گه در نگاه دیگران هر چه قدر اوج بگیری کوچک تر به نظر خواهی آمد!!..."

هرچه قدر که پیش می ریم من بیشتر عاشقت می شم و بیشتر می فهممت...از این به بعد: فقط خودم و خودت!!

من چند روز نیستم...دوباره تعطیلات و مسافرت اجباری و دور بودن از تو... دیشب که باز داشتم غر می زدم در مورد این موضوع و داشتم روز شماری می کردم واسه تموم شدن مسافرت، بهم گفتی" سعی کن از همه چیز لذت ببری و به این فکر کنی که این مسافرت انرژی منو بیشتر می کنه و من با انرژی زیاد و شور و شوق باز دوباره برمی گردم پیش تو تا این انرژی رو به تو هم منتقل کنم...به این فکر کنم که دوست پسری دارم که منو بیشتر از هر کسی تو این دنیا دوست داره و من هم دوسش دارم و اون اونجا منتظر منه...بهم گفتی اگه از مسافرتم لذت نبرم و همش فکر کنم که عشقم الان از من دوره، هم لذت دقیقه ها ی عمرم رو از دست می دم و هم از مسافرتم لذت نمی برم...و اون وقت با اخلاق سگی و روحیه ی افتضاح بر می گردم تهران و نمی تونم به تو هم انرژی بدم!

کاش بتونم همه ی این دوری و دلتنگی رو به یاد حرف های شیرینت ، از خودم دور کنم...ممنون که به جای این که با ادای آدم های عاشق رو در آوردن و حرف بی خودی زدن در مورد دلتنگی و دوری و درد عشق و هجران و آه و فغان، حال منو هم بد تر کنی،این جوری و با این حرف ها عشقت رو به من ثابت می کنی...همیشه می گفتی" عشق این نیست که آدمو دچار رنج و عذاب کنه و هی حرف از نرسیدن و از دست دادن بزنه، عشق باید به آدم انرژی بده و خوشحال ترش کنه...نه این که باعث درد و رنج و ناراحتیش باشه..."و حالا می فهمم که تو عاشق ترین پسر روی زمینی...و من در انتخابم اشتباه نکردم...

پس عشق شیرین و دوست داشتنی و با اخلاق و زیبای من...

پیش به سوی شمال ...با همه ی زیبایی هاش...که زیبایی های تو رو بیشتر به یادم میاره.

دوستت دارم...  

نوشته شده در دوشنبه 13 خرداد1387ساعت 1 قبل از ظهر توسط آفتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد