دستم را به تو دادم
با هم شنا کردیم
درآبهایی که در اعماقشان زمان نبود
بیوزنی بود و بیستسالگی
چشمهایم را بستم...
چشمهایم را بازکردم
صبح شده بود
تو
با موج ها رفته بودی
تنها
نعشی مانده بود روی دست آب...
جوجه نگاه کن! داره پاییز میشه!
صدای پاشو می شنوی؟ خش خش برگاش...بوی بارونش...زردی هواش...
جوجو! بعد از پاییز زمستونه! سفیدی برفش، سردی هواش، پالتوهای رنگ و وارنگ مردم ، بوتهای ساق بلند که ازشون بدت میاد...
آخ جوجه طلایی من....سرم درد می کنه....تو مگه قرار نبود منو ببری طب سوزنی؟ پس کجایی الان...که سرم داره می ترکه از درد؟ کجایی که اشکامو پاک کنی ومن با چشمایی که مثل آهوی بدبختی شده که افتاده توی دام، بهت نگاه کنم؟
حتا نمی تونم اشکامو متوقف کنم و هق هقمو بند بیارم واسه یه ثانیه، که قرص بخورم و یه ذره آب...
می بینی؟ الان می فهمم این که می گن " آب هم از گلوی ادم پایین نمی ره"، یعنی چه...
جوجه سردمه...نمیای بغلم کنی؟
می گن "جوجه رو آخر پاییز می شمارن"...
جوجه طلایی! من جوجه هامو شمردم...اولِ پاییز...
با انگشتام شمردمش...
اما مشتم بسته س...
این یعنی هیچی؟ یعنی صِفر؟
جوجه طلاییِ هر کی که شدی، جون این آفتابِ بی رمق پاییزی، دیگه باهاش شوخی نکن...از اون حرفا که به من زدی و بعدن گفتی که شوخی بود...دیگه بهش نزن...آخه تو این قدر خواستنی هستی که وقتی از این شوخی ها با آدم می کنی، آدم جدی می گیره! اونم یه دختر احساساتی مثل من...مگه همیشه نمی گفتی من احساساتیم؟ چرا؟ چرا با احساسم شوخی کردی؟
باورم نمی شه که دیگه جوجه طلایی ندارم...
دیگه جوجه طلایی ندارم....
سردمه و این اولین باره که از اومدن پاییز خوشحال نیستم...
دیشب با جوجو یه فیلم خیلی خوب دیدم...el secreto de sus ojos
برنده ی بهترین فیلم خارجی اسکار 2010
خیلی وقت بود که به جز inception دیگه از فیلمی خوشم نیومده بود و باهاش ارتباط برقرار نکرده بودم...
امااین فیلم از اونایی بود که می شد بعد از دیدنش هنوز کلی بهش فکر کرد.
تا آخر فیلم با این که همش منتظر دیدن عذاب کشیدن قاتلی بودم که بعد از تجاوز به یه زن اونو با فجیع ترین وضع ممکن کشته بود. وقتی بالاخره اخرش این صحنه رو دیدم، (جوری که حتا نمی تونستم تصورش رو بکنم که ممنکه این جوری تموم شه) اون حس آرامش بخشی که دنبالش بودم رو احساس نکردم...
فکر کردم درسته که حقشه...ولی تصور هم نمی تونستم بکنم واقعن آدم چه طور می تونه با یه آدمِ دیگه همچین کاری بکنه..حتا اگه اون آدم کسی باشه که به زنت تجاوز کرده و اونو کشته...حتا واسه انتقام...
روش وحشتناکی بود!!!!
**
جوجوی مهربونم، خوشحالم که باز هم مثل همیشه روی حرفت پافشاری کردی و نذاشتی من برم!! هر چند خیلی ازت دلگیرم هنوز، که پیشنهاد مسافرت منو باز هم به بهانه ی مشکلاتِ کاری رد کردی و منو تنها گذاشتی و مسافرتم رو هم تر زدی توش، اما این دلیل نمی شه که دوستت نداشته باشم!!...و صد البته دوست داشتنم هم دلیل نمی شه که ازت دلگیر نباشم!
حقت بود تمام اون ادا اصول هایی که توی اون 4 روز سرت پیاده کردم !! شانس آوردی!! درست درلحظه ای که می خواستم برم خونه و تو هی زنگ می زدی که برگرد بیا پیش من و من نیومدم ، برای این که جریمه نشم( شما بخونین برای احترام به قوانین!!)یه گوشه ای پارک کردم و نیم ساعت با چراغ روشن و ضبط روشن پشت تلفن باهات دعوا کردم و یهو اومدم استارت بزنم و برم که ماشین دیگه روشن نشد!!
حقت بود که این همه راه رو پیاده اومدی و ماشین منو با هنرنمایی روشن کردی و گفتی" خدا منو خیلی دوست داره" و منو بردی خونه!!
اگه اون ماشین اون جوری قاطی نمی کرد و اگه تو اون موقع پشت خط نبودی، عمرن هیچ کدوم الان شادو و سر حال نبودیم و از همه مهم تر، فیلم به اون قشنگی رو نمی تونستیم با هم ببینیم!!
ماشین خوشگلم، دوستت دارم!
من دلم مسافرت می خوااااااااااااااااد...با جوجوووووووووووووووووو
به کی بگم آخه؟!
خیلی بد جنسی جوجو...