تورو باید مثِ ماه...رو قله ها نگاه کرد!

اَه...کاش من توی ایران زندگی نمی کردم!! اون وقت می تونستم تا آخر عمرم با تو بمونم...

و می موندم...

مطمئنم که می موندم و تو هم اگه دوست داشتی، می تونستی بمونی!!

بدون این که مجبور باشیم این همه هفت خوان رستم رو پشت سر بذاریم...بدون این که من مجبور باشم کل زندگیم رو خراب کنم و شاید پدرو مادرم رو برای همیشه از دست بدم....حتا فکرش هم وحشتناکه...

چراآدما همیشه باید انتخاب کنن؟ چرا نمی تونیم همه ی چیزا و کسانی رو که دوست داریم در کنارِ هم داشته باشیم؟!

چرا این همه باید و نباید و ادا و اصول واسه عاشق بودن داریم؟!چرا اصلن این شناسنامه ی لعنتی اختراع شد؟!!! از کِی عادت کردیم که همه چیزو کتبی بنویسیم و امضا کنیم که محکم کاری بشه؟ آخه مگه دل هم محکم کاری می خواد؟!!! دل اگه محکم نباشه، همون بهتر که رهابشه و بره...چرا باید دست و پاشو ببندیم با یه تیکه کاغذ؟!

با ازدواج...همه چیز تموم می شه...

تموم...

دچار روز مرگی می شیم بعدش؟!

همه چیز یه شکل ِ دیگه می شه؟همه ی عاشقونه ها و شام خوردنها و کافی شاپ رفتن ها و زمزمه های دوستت دارم ِعاشقونه و نگاه های خیره و قدم زدن زیر بارون و نفس کشیدن همدیگه ..!

چندتا زن متاهل  یا مرد متاهل که این جارو می خونن، هنوز بعد از سال ها با همسرشون همین چیزایی که من گفتم تجربه می کنن؟!

چندتای شما هنوز عاشقونه زیر بارون قدم می زنین؟

چنتای شما هنوز شب ها توی آغوشِ هم آروم می گیرین؟

چندتای شما هنوز توی آغوش همسرتون نو می شین و متولد می شین و همه ی کینه هاتون رو فراموش می کنین؟

(من بعد از 4 سال هنوز توی آغوش جوجو احساس تازه شدن و غرق شدن می کنم....چه احساسات متناقضی(!!

اگه ازدواج کرده بودیم هم همین جوری بود؟!

هفته ای یا ماهی یا سالی چند بار عاشقونه( نه بر حسب وظیفه) با هم می رین رستوران که شام بخورین و ناشناخته های وجودِ همدیگه رو کشف کنین؟


چرا من همش دنبال چیزی هستم که ندارم و حس می کنم ماه  که از نزدیک توی دستت باشه لذتی نداره! لذت تماشای اون ،اون بالا بالاها ست در حالی که بهت لبخند می زنه و می گه :HEY!! CATCH ME IF YOU CAN!!


جوجو خانِ !!صدا مخملیِ من

به این دخترایی که چپ و راست از راه های ارتباطی مختلف می پیچن به پروپات بگو : شما که سهله، انجلینا جولی هم که بخواد تورو از من بگیره، نمی تونه!!!

و تو هم یادت باشه، من اگه باهات آشتی کردم بعد از این که تو به بهانه ی گربه نشون دادن به من( نقطه ضعفم رو خوب پیدا کردی ها!!) اومدی دم درو منو از خواب بیدار کردی و کشوندی پایین،به اون معنا نیست که بخشیدمت!! هنوزم معتقدم رد و بدل کردن شماره تلفن با خانمای متشخص و متخصص، نه ربطی به کارت داره و نه کلن هیچی!!!! 

و بازم اگه بفهمم یا بو بکشم ( می دونی که حس بویاییم خیلی خوبه و تازگی ها که دچار پدیده ی " رویاهای صادقه " هم شدم!!!)که داری با کسی تیک می زنی،دیگه گربه که سهله، دایناسور هم برام بیاری نمی بخشمت!!حالا چه کاری، چه غیر کاری! من این چیزا حالیم نیست و همون طوری که قبلن هم عرض کردم، کلن دختر دختره !!فهمیدی؟

حالا خود دانی!

متشکرم!!

من نمی دونم بقیه ی خانم های محترم وقتی شما براشون کاری انجام می دین چه جوری ازتون تشکر می کنن! برام هم اصلن مهم نیست اونا چه کارایی می کنن چون با شناختی که من ازشون دارم،ممکنه هر کاری بکنن!

ولی من تا الان روزی رو به یاد ندارم که تو حتا برای من یه کار کوچیک کرده باشی و من به نوبه ی خودم و با کارایی که بلدم، ازت تشکر نکرده باشم! به قول خودت یه "تشکر خشک و خالی" حداقل کردم!

همیشه وقتی برام هدیه ای خریدی سعی کردم با یه هدیه جوابت رو بدم...هر چند همه به من می گفتن "آفتاب تو خیلی خری و برو ببین پسرا چه خرجی واسه دوست دختراشون می کنن و دختره چه حالی می کنه!" ولی من چون همیشه مستقل بودم، هیچ وقت دوست نداشتم پسری برام خرج کنه!! اونم تو! چون همیشه فکر می کردم جیب من و تو نداره!! همیشه دوستام می گفتن اگه با دوست پسرشون برن بیرون و اون پسر اجازه بده که اونا دست توی جیبشون کنن و پول غذا رو حساب کنن، برای همیشه اون پسر رو از لیست دوستاشون حذف می کنن!! ولی من به اونا و به عقاید پوچ و کوته فکریشون می خندیدم!! چون برای من افت داره که آدم سر بار یه نفر باشه...واقعن بدم میاد از این که آدم با شریک زندگیش( حالا چه دوست پسرش باشه و چه شوهرش) از این حرفا داشته باشه و اصلن به این چیزا فکر بکنه و حساب و کتاب مالی رو توی عشق دخالت بده! به نظر من این کار باعث می شه عشق ارزش خودش رو از دست بده...واسه همین هیچ وقت توی رابطه مون اعداد و ارقام رو وارد نکردم...

ولی مثل این که سخت اشتباه کردم!!!چون تو حساب و کتاب "تشکر" های منو هم داری!!

نمی دونستم این همه هدیه خریدن در جوابِ هدیه های تو( نه برای حساب و کتاب، بلکه برای این که می خواستم بهت نشون بدم چه قدر دوستت دارم) و این همه تشکرِ لفظی و شام دادن و اس ام اس های مبنی بر تشکر و سپاسگذاری های پشت تلفن و لبخند زدن و دوستت دارم گفتن، باز هم از نظر تو برای تشکر از تو کافی نبوده!!! آقای جوجو خانِ عزیزِ پر توقع، من توی زندگیم راه دیگه ای برای تشکر کردن یاد نگرفتم و بهم یاد ندادن...اگه می شه شما به من بگین " یه تشکر خشک و خالی" در قبال این که شما وقت گذاشتین و 2 ساعت از وقت ارزشمندتون رو در اختیار من گذاشتین و رفتیم با هم گوشی خریدیم، چه جوریه؟!

ممنون که دیشب برای بار دوم و خیلی جدی اون حرفی رو که این همه شنیدنش برام سخته به من نسبت دادی ...این دفعه هم من به خواهر و مادرت توهین کرده بودم و تو عصبانی شده بودی و می خواستی تلافی کنی که اون حرفِ زشت رو بهم زدی؟!!...نمی دونم به احترام چی و کی، ولی خیلی خانمی کردم که حتا یک کلمه هم بهت چیزی نگفتم...

ممنون که تمام راه رو جیغ زدی و کوبیدی رو فرمون ...بازم نمی دونم به احترام چی و کی، ولی بازم خیلی خودمو نگه داشتم که حتا یک کلمه هم در جواب اتهاماتت و ترور کردن شخصیتم چیزی بهت نگفتم...شاید این قدر بی منطق چشمت رو بسته بودی و دهنت رو باز کرده بودی و داشتی همه ی کارای نکرده رو به من نسبت می دادی، که دیدم حرفی نزنم بهتره...

و ببخشید که یه حرف دلسوزانه ی من در مورد تو ،این قدر تورو عصبانی و ناراحت کرد!! واقعن نمی دونستم دلسوزی من در قبال آینده و زندگی تو و ارتباطاتت با دیگران این هم می تونه عصبانیت کنه! من فقط می خواستم دوستانه بهت تذکر بدم که این نوع رفتاری که توی مغازه داشتی، ممکنه هر جایی جواب نده و گاهی حتا جواب معکوس بده! ولی تو مثل همیشه وقتایی که من با انگشتم به تو ماه رو نشون می دم، فقط نوک انگشتم رو دیدی!!

آقای جوجو خان...من جور دیگه ای بلد نیستم از دیگران تشکر کنم و دیگران هم تا حالا هیچ مشکلی با نحوه ی رفتار من نداشتن! اگه فکر می کنی که تشکر و سپاسگذاری من کافی نیست در مورد شما، تنها راهش اینه که با هم خداحافظی کنیم و دست از اذیت وآزار هم برداریم...

دیشب یکی از جهنمی ترین شبهای زندگیم رو آفریدی...

کوچولویی که موقع گرسنگی طاقتت طاق می شه و حتا با اسباب بازی هم نمی شه سر گرمت کرد تا نوبت ما برای شام برسه، رفتار دیشبت اسفناک بود...

تو ناسلامتی قراره پدر بشی در آینده؟ فکر کنم به جای این که پدر سر بچه رو گرم کنه تا مادرِ خسته و بیچاره شام رو حاضر کنه، تو خونه ی شما باید بر عکس بشه!!

فقط می تونم بگم برای خودم متاسفم که حتا خنده ها وشوخی هام هم توی پاساژ رو بر عکس برداشت کردی و فکر کردی دارم غر می زنم!!

مشکلی نیست...من خیلی وقته دیگه هیچ عشقی بهت ااحساس نمی کنم...می دونی چرا؟ چون دوست ندارم عشقم رو با کسی تقسیم کنم...وقتی توی وبلاگت دوستان و یاران و همکارات میان و از دلتنگی هاشون برای تو می نویسن( همونایی که به بهانه های مختلف بهتون زنگ می زنن و شما معرفیشون می کنین این ور اون ور واسه کار، انگار که باباشون هستی و مسوولیت داری در قبالشون!!)وقتی که دختری که اولین باره تو رو می بینه ( چه توی محل کار چه محل خرید و چه هر قبرستون دیگه ای)سوار ماشینت می شه تا تو برسونیش دم خونشون و ادعا هم می کنی که خیلی متشخص و محترمه(!)، وقتی که همیشه در جواب اعتراض من نسبت به وجود شماره ی این خانمهای متشخص توی گوشیت می گی که" این کارِ منه،من به تو نمی گم چی کار بکن چی کار نکن، پس تو هم نگو!!"، دیگه چه جوری می تونم بهت احساسی داشته باشم؟

تو که می دونی...من همیشه انحصار طلب بودم..اگه تو اونارو به من ترجیح می دی، من هم اصراری ندارم...

خوش باشی با پرنده باز و پرنده شناس و پرنده فروش و گوینده و دوبلور و منشیِ دکتر و آرایشگر و خیاط و تهیه کننده و مجری برنامه ی کودک و کارگردان و هنرپیشه هایی که اتفاقن و بر حسب تصادف، همه خانم هستن و اتفاقن میهمانان خوبی برای برنامه ت !! راست می گی...تو که تا ابد با من نیستی!! پس باید به فکر آینده ت باشی !!

گفتی که من چشم ندارم موفقیت تورو ببینم!! من در جواب این حرفت نمی خوام چیزی بگم...همین که وجدان خودم راحته که برای تو ورسیدنت به موفقیت چه کارایی که نکردم، برام کافیه...

اگه موفقیتت توی دستایِ 4 تا خانم متشخص ِ(!) گمنام که خودشونو متخصص معرفی می کنن خلاصه می شه، من برای همیشه از سر راه موفقیتت می رم کنار...و ترجیح می دم خودمو قاطی کارایِ تو و اون خانمهای متشخصِ محترم و متخصص نکنم...توی دنیا کارای مهم تری هست که می شه انجام داد...سعی می کنم از این به بعد به اونا برسم...به مملکتم...به مردمم...به اهدافم...

موفق باشی...