به مادرم گفتم دیگر تمام شد...

دیگه همه چیز تموم شد...تو این 2 روز که نیومدم حالم خیلی بد بود...الانم نمی تونم تایپ کنم...ضعفِ شدیدی دارم...2 روزه که هیچی نخوردم...همش حال تهوع و دلشوره دارم...مثلِ وقتایی که یه امتحانِ خفن داری و هیچی بلد نیستی...

از خونتون که اومدم، واست غذا درست کردم و آوردم دمِ خونتون...با این که تنها بودی حتی تعارف هم نکردی که بیام تو...خوب گذاشتم به حسابِ اینکه باید خونه رو مرتب کنی و امتحانِ میان ترمِ فردات...شب فقط با sms ازم تشکر کردی و زنگ نزدی...گذاشتم به حسابِ اینکه 3 روز با هم بودیم و الان به تنهایی نیاز داری...فردا شد...شب شد...منتظر بودم مثلِ همیشه زنگ بزنی و شب بخیر بگی...ولی نزدی..باز با یه sms سرو تهِ قضیه رو هم آوردی...گذاشتم به حسابِ...نه...دیگه این دفعه اون حسِ نیک بینی نتونست بهم کمک کنه...گذاشتم به حسابِ اینکه از من خسته شدی...اینکه از من بدت اومده که 3 روز به قولِ خودت بهت" نه" نگفتم و اومدم پیشِت...باز زدم از خونه بیرون و اومدم دمِ درِ خونتون پارک کردمو سیگار کشیدمو گریه کردم...منو ببخش عزیزم که سرِ قولم نموندم...نمی تونستم...بغض داشت خفه ام می کرد....ولی این دفعه دیگه میدونی چی گوش دادم؟ همون old song که اون شب که کنارم دراز کشیده بودی واسم گذاشتی...آهنگِ  if you go away  از tom jones  که خیلی دوسش داری...

اومدم خونه و واست off line  گذاشتم و همه ی حرفامو بهت زدم...همشو که نه...هنوز خیلی هاش مونده تو گلوم و داره خفه ام میکنه...ولی دیگه دستهام توان نداشت...نوشتم تا دیر نشده و من باز خر نشدم بدونی چی تو دلمه...بدونی من بعد از این 3 روز بیشترو بیشتر خواستمت اما تو...نوشتم:

"میدونم چی شده...اون 3 روز نباید می اومدم پیشت،همیشه میگفتی باید به طرف "نه" هم بگی...ولی من اینقدر می خواستمت که نمی تونستم بهت بگم "نه"...یعنی به خودم و این دلِ لعنتی نمی تونستم بگم "نه"...ولی راست می گفتی... می دونستم یه روز دلتو می زنم و فکر می کنم اون روز رسیده...3 روز پیشت بودم و انتظار داشتم مثلُ همیشه بهم بگی رختخوابم بویِ تو رو می ده!!...ولی نگفتی...هیچی نگفتی...بعد از این 3 روز بیشترو بیشتر خواستمت ولی تو از اون روز حتی زنگ هم نزدی...تو که می دونستی من تشنه ی شنیدنِ صدایِ آسمونیتم...ولی زنگ نزدی...

می فهمم"ش"، می فهمم که هنوز دوسش داری،نگو نه، چون می دونم دروغه...اونو دوست داری ولی به من گفتی بیام پیشت چون اون عینِ من احمق نیست ساعتِ 1 شب بیاد پیشت...حق هم داری اینطوری فکر کنی...دخترِ خوبیه خوب...ولی منو که ساعتِ 1 شب از خونه میام بیرون نمی شه دوست داشت...لطفن نگو که اینجوری نیست...من یه دخترمو می دونم که کارم اشتباه بوده...میدونم این قدر ابرازِ عشق به پسر باعث میشه از دستش بدی...ولی من واسم مهم نبود...فقط می خواستمت...با تمامِ وجودم...همین...

لطفن عصبانی نشو...واسه نگه داشتنِ دوستیمون هم هیچ کاری نکن...چون دیگه چیزی نمونده..زنگ هم نزن.چون اگه بزنی من جواب نمی دم...امیدوارم به عشقت برسی...من که نرسیدم..."

الانم موبایلمو از دیشب خاموش کردم...تلفن رو هم جواب نمیدم...می دونم اگه صداتو بشنوم مثلِ همیشه تمومه...مثلِ همیشه نمی تونم بگم "نه"...چرا دروغ بگم...از صبح 3 بار موبایل رو روشن کردم تا ببینم smsزدی یا نه...ولی خبری نبود...هیچی...خوب منم همینو میخواستم..مگه نه؟

نوشته شده توسط آفتاب در ساعت 4 بعد از ظهر اردیبهشت 86,  44 پرتو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد