متشکرم!!

من نمی دونم بقیه ی خانم های محترم وقتی شما براشون کاری انجام می دین چه جوری ازتون تشکر می کنن! برام هم اصلن مهم نیست اونا چه کارایی می کنن چون با شناختی که من ازشون دارم،ممکنه هر کاری بکنن!

ولی من تا الان روزی رو به یاد ندارم که تو حتا برای من یه کار کوچیک کرده باشی و من به نوبه ی خودم و با کارایی که بلدم، ازت تشکر نکرده باشم! به قول خودت یه "تشکر خشک و خالی" حداقل کردم!

همیشه وقتی برام هدیه ای خریدی سعی کردم با یه هدیه جوابت رو بدم...هر چند همه به من می گفتن "آفتاب تو خیلی خری و برو ببین پسرا چه خرجی واسه دوست دختراشون می کنن و دختره چه حالی می کنه!" ولی من چون همیشه مستقل بودم، هیچ وقت دوست نداشتم پسری برام خرج کنه!! اونم تو! چون همیشه فکر می کردم جیب من و تو نداره!! همیشه دوستام می گفتن اگه با دوست پسرشون برن بیرون و اون پسر اجازه بده که اونا دست توی جیبشون کنن و پول غذا رو حساب کنن، برای همیشه اون پسر رو از لیست دوستاشون حذف می کنن!! ولی من به اونا و به عقاید پوچ و کوته فکریشون می خندیدم!! چون برای من افت داره که آدم سر بار یه نفر باشه...واقعن بدم میاد از این که آدم با شریک زندگیش( حالا چه دوست پسرش باشه و چه شوهرش) از این حرفا داشته باشه و اصلن به این چیزا فکر بکنه و حساب و کتاب مالی رو توی عشق دخالت بده! به نظر من این کار باعث می شه عشق ارزش خودش رو از دست بده...واسه همین هیچ وقت توی رابطه مون اعداد و ارقام رو وارد نکردم...

ولی مثل این که سخت اشتباه کردم!!!چون تو حساب و کتاب "تشکر" های منو هم داری!!

نمی دونستم این همه هدیه خریدن در جوابِ هدیه های تو( نه برای حساب و کتاب، بلکه برای این که می خواستم بهت نشون بدم چه قدر دوستت دارم) و این همه تشکرِ لفظی و شام دادن و اس ام اس های مبنی بر تشکر و سپاسگذاری های پشت تلفن و لبخند زدن و دوستت دارم گفتن، باز هم از نظر تو برای تشکر از تو کافی نبوده!!! آقای جوجو خانِ عزیزِ پر توقع، من توی زندگیم راه دیگه ای برای تشکر کردن یاد نگرفتم و بهم یاد ندادن...اگه می شه شما به من بگین " یه تشکر خشک و خالی" در قبال این که شما وقت گذاشتین و 2 ساعت از وقت ارزشمندتون رو در اختیار من گذاشتین و رفتیم با هم گوشی خریدیم، چه جوریه؟!

ممنون که دیشب برای بار دوم و خیلی جدی اون حرفی رو که این همه شنیدنش برام سخته به من نسبت دادی ...این دفعه هم من به خواهر و مادرت توهین کرده بودم و تو عصبانی شده بودی و می خواستی تلافی کنی که اون حرفِ زشت رو بهم زدی؟!!...نمی دونم به احترام چی و کی، ولی خیلی خانمی کردم که حتا یک کلمه هم بهت چیزی نگفتم...

ممنون که تمام راه رو جیغ زدی و کوبیدی رو فرمون ...بازم نمی دونم به احترام چی و کی، ولی بازم خیلی خودمو نگه داشتم که حتا یک کلمه هم در جواب اتهاماتت و ترور کردن شخصیتم چیزی بهت نگفتم...شاید این قدر بی منطق چشمت رو بسته بودی و دهنت رو باز کرده بودی و داشتی همه ی کارای نکرده رو به من نسبت می دادی، که دیدم حرفی نزنم بهتره...

و ببخشید که یه حرف دلسوزانه ی من در مورد تو ،این قدر تورو عصبانی و ناراحت کرد!! واقعن نمی دونستم دلسوزی من در قبال آینده و زندگی تو و ارتباطاتت با دیگران این هم می تونه عصبانیت کنه! من فقط می خواستم دوستانه بهت تذکر بدم که این نوع رفتاری که توی مغازه داشتی، ممکنه هر جایی جواب نده و گاهی حتا جواب معکوس بده! ولی تو مثل همیشه وقتایی که من با انگشتم به تو ماه رو نشون می دم، فقط نوک انگشتم رو دیدی!!

آقای جوجو خان...من جور دیگه ای بلد نیستم از دیگران تشکر کنم و دیگران هم تا حالا هیچ مشکلی با نحوه ی رفتار من نداشتن! اگه فکر می کنی که تشکر و سپاسگذاری من کافی نیست در مورد شما، تنها راهش اینه که با هم خداحافظی کنیم و دست از اذیت وآزار هم برداریم...

دیشب یکی از جهنمی ترین شبهای زندگیم رو آفریدی...

کوچولویی که موقع گرسنگی طاقتت طاق می شه و حتا با اسباب بازی هم نمی شه سر گرمت کرد تا نوبت ما برای شام برسه، رفتار دیشبت اسفناک بود...

تو ناسلامتی قراره پدر بشی در آینده؟ فکر کنم به جای این که پدر سر بچه رو گرم کنه تا مادرِ خسته و بیچاره شام رو حاضر کنه، تو خونه ی شما باید بر عکس بشه!!

فقط می تونم بگم برای خودم متاسفم که حتا خنده ها وشوخی هام هم توی پاساژ رو بر عکس برداشت کردی و فکر کردی دارم غر می زنم!!

مشکلی نیست...من خیلی وقته دیگه هیچ عشقی بهت ااحساس نمی کنم...می دونی چرا؟ چون دوست ندارم عشقم رو با کسی تقسیم کنم...وقتی توی وبلاگت دوستان و یاران و همکارات میان و از دلتنگی هاشون برای تو می نویسن( همونایی که به بهانه های مختلف بهتون زنگ می زنن و شما معرفیشون می کنین این ور اون ور واسه کار، انگار که باباشون هستی و مسوولیت داری در قبالشون!!)وقتی که دختری که اولین باره تو رو می بینه ( چه توی محل کار چه محل خرید و چه هر قبرستون دیگه ای)سوار ماشینت می شه تا تو برسونیش دم خونشون و ادعا هم می کنی که خیلی متشخص و محترمه(!)، وقتی که همیشه در جواب اعتراض من نسبت به وجود شماره ی این خانمهای متشخص توی گوشیت می گی که" این کارِ منه،من به تو نمی گم چی کار بکن چی کار نکن، پس تو هم نگو!!"، دیگه چه جوری می تونم بهت احساسی داشته باشم؟

تو که می دونی...من همیشه انحصار طلب بودم..اگه تو اونارو به من ترجیح می دی، من هم اصراری ندارم...

خوش باشی با پرنده باز و پرنده شناس و پرنده فروش و گوینده و دوبلور و منشیِ دکتر و آرایشگر و خیاط و تهیه کننده و مجری برنامه ی کودک و کارگردان و هنرپیشه هایی که اتفاقن و بر حسب تصادف، همه خانم هستن و اتفاقن میهمانان خوبی برای برنامه ت !! راست می گی...تو که تا ابد با من نیستی!! پس باید به فکر آینده ت باشی !!

گفتی که من چشم ندارم موفقیت تورو ببینم!! من در جواب این حرفت نمی خوام چیزی بگم...همین که وجدان خودم راحته که برای تو ورسیدنت به موفقیت چه کارایی که نکردم، برام کافیه...

اگه موفقیتت توی دستایِ 4 تا خانم متشخص ِ(!) گمنام که خودشونو متخصص معرفی می کنن خلاصه می شه، من برای همیشه از سر راه موفقیتت می رم کنار...و ترجیح می دم خودمو قاطی کارایِ تو و اون خانمهای متشخصِ محترم و متخصص نکنم...توی دنیا کارای مهم تری هست که می شه انجام داد...سعی می کنم از این به بعد به اونا برسم...به مملکتم...به مردمم...به اهدافم...

موفق باشی...






نظرات 22 + ارسال نظر
فرخ یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 ب.ظ http://chakhan.blogsky.com

سلام من گهگاه از عشق و عاشقی مینویسم و دلم میخواد تو هم اونها رو بخونی !
به نظرم در سرزمینی که بوی عشق میده ، تو شایستگی این رو داری تا یه امپراتریس باشی !
افسوس که در این دنیای دون هیچ کسی سر جای خودش قرار نداره!

رویا یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ب.ظ

کاش اقایون یاد میگرفتن کار و دوست و عشق سه مقوله جداست... قرار نیست هیچ کدومشون فدای اون یکی بشه... هر کدوم جای خودشونو دارن... اگر ادما عادت کنن به تک بعدی زندگی کنن بعد از مدتی دیدشون و احساسشونو و زندگیشون تک بعدی میشه...کاش...

..:: ی ک ت ا ::.. یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ب.ظ http://1taaa.blogfa.com

دلم تنگ شـده بود بـرات ... در مـورد چیـزی که نوشتـی ترجیح میدم چیـزی نگم !!

هما یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ب.ظ

آفتاب این چند وقتی که آپ نکرده بودی هر روز میومدم وبت ببینم نوشته جدیدی ازت میبینم یا نه به امید اینکه نحسیه 88 رفته باشه و تو هم با جوجو خوشحال باشی. ولی فک کنم نحسی رو آسمون این خراب شده لونه کرده نه به 88 کار داره نه 89 نه هیچ عدد و رقم ساختگیه دیگه‌ای... هیچی تغییر نمیکنه مگر اینکه خودمون بخواییم. تو باید این وضعیتو تغییر بدی عزیزم

sanaz یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:28 ب.ظ

dobare?!!! aftab?!!! aghaye joojoo?!! lotfan basse! shoma hamo doost darin in bache bazia chie!! basse..

عسل"(سمفونی حماقت) یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:10 ب.ظ http://www.gillasseabi.blogfa.com

باز چی شده آفتابم ؟

چرا جدیدا کمتر باهام حرف می زنی؟


حالم بسی افتضاح است !!

پر از استرسم!

فاطمه دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ق.ظ

سلام عسیسم
اره افتاب جان بهتر ار قبل شده
تو هم لابد حساسیت بیشتر میشه اره؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الیزا دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 ب.ظ http://www.elliza.blogfa.com

خیلی از عکس العملات نسبت به رفتار جوجو مثل منه . اوهوم همیشه هم نباید نسبت به رفتار جوجوها و پیشی ها زیاد انعطاف پذیر بود . یه وقتایی باید بفهمن که حق با ما بوده . هرچی در بعضی مسائل کوتاه میایم می ذارن به حساب درست بودن کار خودشون و اشتباه بودن رفتار ما. خوشحالم که با تمام عشقی که به جوجو داری انقدرها هم براش شل نیستی

نسیم دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:07 ب.ظ http://khsh266.blogfa.com/

چه فرقی می‌کند
این شناسنامه‌ی ماست
که زیر پاهای باد لگدکوب می‌شود
.................... تا درخت سر بالا بروید

تینا دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ب.ظ

آفتاب قشنگم... هیچ میدونی چند وقته از عشق نگفتی؟ هیچ می دونی چند وقته عصبی شدی و کم طاقت... هیچ می دونی چقدر دلم شورتو میزنه؟؟ هیچ می دونی چقدر دلم برای آفتاب خودم تنگه.... ؟؟ دوستت دارم

nazi دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ http://www.asali-n.blogfa.com

ajab!omidvaram joftetun movafagh bashin

ایکاروس دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ب.ظ http://sorooshgroup.blogfa.com/

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
انگار خیلی اوضاع بی ریخته...اما من یکی که نگران نیستم...

سیگار برگ دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ب.ظ

افتاب عزیزم تنت سالم باشه این چیزها که میاد و می ره...بحثه دیگه...

پسرک آبنبات فروش سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ب.ظ http://lollipop01985.blogfa.com

قرار نیست شما تو دو تا در سال جدید یه ذره متحول شید....؟؟!!

M!ss k*n*a*p سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:51 ب.ظ http://www.bum-rang.persianblog.ir

وای آفتاب نمیدونم چی بگم!!!
باور نمیکنم

خوشگل خانوم...تو نمی خوای نظراتت رو باز کنی؟!!!
آخه من کجا برات کامنت بذارم؟!!
کد خصوصیت رو هم که ندارم...:-(((

آوا پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ق.ظ

ای بابا...بازم؟
آخه دختر تو وقتی میدونی که...
ولش کن... اگه دوست داشتی یه زنگ به من بزن.
شماره ات عوض شده؟

من جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 06:08 ق.ظ

متاسفم

مینا شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 ق.ظ http://minaonima.persianblog.ir

سلام آفتاب مهربونم
باز هم فقط می‌تونم بگم متاسفم. من هم حال و روزی بهتر از تو ندارم. واقعاْ نمی دونم چی باید بگم.
به خاطر کامنتی هم که گذاشته بودی ممنونم. واقعاْ که تو برام بهترین دوست هستی و دیگه خیلی خوب می‌شناسیم. ببخش که توی این مدت نتوسنتم بهت سر بزنم.
شرایط بدی دارم سخته کنار آدمی که دیوونه‌وار دوستش داری باشی و وانمود که براش یه دوست معمولی هستی و برای ثابت کردن این موضوع بهش اصرار کنی که با یه نفر دوست بشه.

آوا شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ

کجایی جومونگ؟

اورانوس شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:53 ب.ظ http://www.oranoosezamini.blogfa.com

سلام عزیزم
نمی دونم چی بگم؟ کاش واقعاْ تصمیم جدی بگیری و هدف زندگیتو مشخص کنی
البته باز من هیچ اصراری نمیکنم یا نمیخوام واست دایه شم اما دعا می کنم به بهترین ها برسی
مواظب خودت باش گلم

چپ دست یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:42 ب.ظ

سانیا یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ

سلام عسیسم

چند وقت میشه وبتو می خونم

شما دوتا قرار نیست عشقولی بشین

افتاب بانو چرا همش هاپو میشین

سانیا ی عزیز...( وااای چه قدر نوشتن اسمت و استفاده از پسوند عزیز برای این اسم برام سخت بود!!!)
ممنون که منو می خونی...عزیزم همه می دونن که من خیلی هاپو هستم به خصوص وقتی پای دختر به میون زندگیم کشیده بشه!!!
اما الان همه چی تموم شده...یعنی دعوا تموم شده! ولی هنوز عشقولی نشده! نمی دونم چرا...تا یه مدت بعد از دعوا نم یتونم ببخشمش...حرفاش مثل پتک می خوره توی سرم...
معذرت می خوام که ناراحتت کردم...می بوسمت عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد