میلاد عشق...

تو...

بعثت رنگین یک خواب لطیفی

تو شکل غزل،طعم عسل

 پنجره ای رو به افقهای عفیفی

تو آینه ی معنی اسرار جهانی!

آن علم که گویند...تو آنی!

تاریخ نفَس، منطق غم، فلسفه ی عشق

تصویر تماشایی دریای جنوبی...

در بوسه ی دریای تو نیک نهفته

بابونه و باران و تماشای غروبی

من خسته و دلگیرم و خاموش

تکرار تو یعنی:

رویای دقایق کشیدنت در آغوش!!

چند روز توی دنیا هست که خیلی برام عزیز و زیباست...روز تولد مادر وپدر و برادرم و بهترین دوستم لاله ...یه روز دیگه هم هست که علاوه بر عزیز وزیبابودن، برام مقدس ترین روز دنیاست...روزی که فرشته ها همه جمع شدن تا زیبایی یه پسر کوچولوی چشم آبی مو طلایی ناز رو به چشم خودشون ببینن...روزی که دیگه هیچ وقت توی دنیا نظیرش رو کسی نمی بینه...و اون امروزه...روز تولد عشق...تولد تو...و سجده ی شکر به جا میاورم به خاطر وجود تو ...که همه ی وجودمی...

زیبای نازنین دوست داشتنی همیشه عاشق...تولدت مبارک....

و حالا 24 سال از اون روز می گذره و فرشته ها نه تنها از زیبایی  تو در تعجبن، بلکه از شخصیت و مهربونی و همه ی خصوصیات دیگه ای که تو این 24 سال بهشون دست پیدا کردی نیز در شگفتن...و من امروز سربلندترین و مغرور ترین آدم روی زمینم...چون این مخلوق زیبا که فقط یه دونه است تو دنیا مال منه! عشق منه! چون این منم که روز تولدت همراهت بودم و بین 7 تا از دوستهای پسرت تنها دختر اون جمع بودم...چون من بودم که شب تولدت به مدت 2 ساعت باهاش تلفنی حرف زدی...چون من هستم که می گی زود به زود دلم برات تنگ میشه...چون من هستم که وقتی دیشب ازت خداحافظی کردم و رسیدم خونه زود بهم زنگ زدی و ناراحت بودی از این که دوستهات اونجا بودن و نتونستی منو تو جیگرکی بغل کنی و بوسم کنی مثل همیشه و از کادوم تشکر کنی...

 وااای چه جشن تولد با نمکی!! تا حالا توی جیگرکی نرفته بودم تولد!! قربونت برم که تو همه چیت با همه فرق داره!!چه حالی داد اون کیک شکلاتی بی بی توی دل و جیگرکی!! هرچند چایی ش کم بود!

چقدر از این دل و جیگرکی دنج توی یوسف آبادخاطره داریم!! چقدر توی اون لژ خانوادگی دنج اون بالا که هیچ وقت هم هیچ خانواده ای توش نیست و فقط منم و تو همدیگه رو تندتند و هول هولی رو هوا بوسیدیم و من با چه وسواسی تند و تند جای رژ لب رو از روی گونه ات پاک کردم...

 

3 روز کل اینترنت و تهران رو زیرو رو کردم تا آخر تصمیم گرفتم اون کیف اداری چرم رو از چرم میش برات بخرم وخودمو کشتم تا این شعری که اینجا نوشتم رو برات بگم و تو دوباره چقدر دعوام کردی که چرا کادوی گرون خریدی و این همه وقت صرفش کردی...مگه خودت واسه تولدم اون لباس شب قشنگ رو که وقتی باهاش عکس گرفتم و برات فرستادمش دیدی گفتی" عین پرنسس ها شدی" رو کلی نگشتی تا پیدا کنی؟...یادمه که شب تولدم 2 ساعت با اون لباس و در حالی که موهامو ریخته بودم روی شونه هام (چون می دونم خیلی دوست داری ) کلی پای وب کم با هم حرف زدیم و دل دادیم و قلوه گرفتیم!...بهترین شب تولدی بود که تا حالا داشتم...و حالا نوبت منه که تولد زیباترین و دوست داشتنی ترین عشق دنیا رو به اون و از اون بیشتر به خودم تبریک بگم...و تمام وجود و همه ی عشقم رو توی شب تولدت بهت پیشکش کنم...که هدیه ای به جز این برای مهربان ترین عشق دنیا نمی توانم داشته باشم...

عزیز نازنین 24 ساله ی من....تولدت مبارک...

دوستت دارم...بیشتر از همیشه...تا همیشه...

نوشته شده در سه شنبه 15 آبان1386ساعت 9 بعد از ظهر توسط آفتاب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد