تو...

 می دونم قول دادم زود تر بخوابم تا بیام تو خوابت...فقط اومدم بگم:

وااااای که چه انرژی ای بهم می دی تو جوجه طلایی نازنینم!! حتی دیدنت واسه نیم ساعت توی یه دل و جیگرکی پر دود بعد از ۱ هفته...!!

دوستت دارم و به خاطر این حس شگفت انگیزی که امشب بهم دادی ازت ممنونم...امیدوارم انرژی متقابلی که این همه بهش ایمان داری بهت برسه...

تو را من به اندازه ی آسمان دوست دارم

تو را من به اندازه ی بی کران دوست دارم

تو خود آسمانی،تو خود بی کرانی،عظیمی

تو را من به قدر خودت در جهان دوست دارم

تو جاری شده در رگم،در تمام وجودم

تو آبی،تو را چون نهالی جوان دوست دارم

تو روح منی، بی تو من مرده ام، هیچ هیچم

تو جانی،ولی من تورا بیش از آن دوست دارم

تو را با امیدی که مرغابی بی پناهی

پرد سوی دریاچه ای بی نشان دوست دارم

تو سرشار عطری،تو شور آفرینی، تو سبزی

تو را چون گذرگاه پروانگان دوست دارم...

شعر از:عمران صلاحی

 

نوشته شده توسط آفتاب در ساعت 1 قبل از ظهر  36 پرتو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد