باید همه چیز رو خلاصه کنم ...الان مسافرتم...یه مسافرت اجباری که هیچ دلم نمی خواست برم، ولی به هر حال هیچ کاریش نمی شد کرد...فقط بذار بگم که دوباره دست پیش رو گرفتی که پس نیفتی!!
یه کلک تازه سوار کردم!! بهت باید می گفتم که می دونم با دخترها نوت و پیعام بازی می کنی و من خر نیستم! گفتم برام یه میل مشکوک اومده که تمام نوتهای تو با یه دختری به اسم آرزو رو برام فرستاده!! داشتی از تعجب شاخ در می آوردی... البته این جوری نگفتم که!کلی مقدمه چینی کردم که من نمی دونم این کیه که آدرس ای میل منو داره و لی اسم تورو نمی دونه ولی می دونه که من باهات دوستم!!گفتم نوشته برات مدارکی می فرستم تا بدونی دوست پسرت چقدر دوستت داره!!گفتم نوشته فقط اینها نیست! چیزای دیگه ای هم هست که اگه بخوای می تونم برات بفرستم!! گفتی:
" آفتاب قضیه خیلی مشکوکه!!خودت نیستی؟!!
با دادو بیداد گفتم :
"نه بابا من یک بار این غلط رو کردم تو آن چنان بلایی سرم آوردی که من دیگه همچین غلطی تو زندگیم نمی کنم!!
گفتی :"خوب اون دختره برام نوت داده بود من جوابشو دادم!!"
من هم با عصبانیت گفتم:
" لازم نیست برام توضیح بدی...مهم نیست کیه و تو چه رابطه ای باهاش داری.تازه خودت بهش نوت داده بودی، نه اون!! "
با داد و فریاد گفتی:
" چرا بچه بازی در میاری؟ این حرفها یعنی چی؟!!تو دوست دختر منی!!باید کمکم کنی تا طرفو پیدا کنیم!!"
گفتم :"به من چه!!واسه من مهم نیست کدوم خری بوده!!فقط گفتم که مواظب باشی با هر کسی چت نکنی!!"
یهو نفهمیدم چی شد!!آن چنان عصبانی شدی که من مجبور شدم واسه اینکه حرفهای نا مربوط ازت نشنوم تلفن رو قطع کنم!!واااای خدایا دوباره اشتباه کرده بودم...کاش بهت نمی گفتم...
دوباره زنگ زدی و من گوشی رو برداشتم و با فریاد گفتم :
"چی می خوااااااای؟!!!چی می خوای از جونم؟!!چرااااا ولم نمی کنی؟!!هرچی تو دهنت بود به من گفتی....دیگه چی می خوااای؟!!"
گفتی :"آفتاب جونم منو ببخش تو منو عصبانی کردی!!من معذرت می خوام عزیزم..."
گفتم :"معذرت فایده ای نداره...تو حرمت۱ سال دوستی رو از بین بردی..."
خلاصه دوباره ۱ ساعت معذرت خواهی و اینکه من باید به تو کمک کنم تا طرف روپیدا کنیم و از این حرفها...واااای که چه حرفایی ازت شنیدم...گفتی:
" توی این ۱ سال من با وجود تو احساس تنهایی می کردم!!چون با من ۱ دل نبودی!! بارها اومدم بهت بگم دوستت دارم ولی ترسیدم چون تو دلت با من یکی نبود!! وقتی حتی همکارهام که خانم بودن و متاهل می خواستن بیان خونمون واسه کار، نمی تونستم به تو بگم!!چون ممکن بود تو بهم گیر بدی!! بارها شده که لازم بوده با یه خانم همکاری کنم ولی چون می ترسیدم به تو بگم این موضوع رو به اون خانم بگی مجبور شدم به کسای دیگه رو بندازم!!"
واااای خدا چرا فکر می کنه من این قدر احمق و کوته بینم؟!!من خودم با پسر های زیادی سلام علیک دارم و حتی شوخی هم باهاشون می کنم...حساب اونها از دوست و عشق جداست!!یعنی من این قدر مرتجع و عقب مونده ام که به تو و همکارهات گیر بدم؟!!تو چه فکری راجع به من کردی؟!!این چیزا واسه من کاملن حل شده است!!ولی چت کردنت با دخترهای جورواجور هیچ ربطی به موضوع نداره...چرا الکی همهذ چیزو بر می گردونی به نفع خودت آخه؟!!...ای خدا آخه چراااا همه چیزو میندازه گردن من؟!من که این همه خواستم بهش نزدیک بشم...به خودتم گفتم همه ی اینهارو...گفتی:
"نه...تو با من ۱ دل نبودی!!"
آخه بچه چقدر تو پررو هستی!!
دیگه نمی تونستم تحمل کنم... زدم زیر گریه و تو تازه فهمیدی چه چیزایی بهم گفتی...دوباره شروع کردی که من عصبانی بودم و معذرت می خوام و دوستت دارم و...گفتم :
"نه عزیزم...هرچی تو دلت بود همون اول گفتی...همونها درست بود که حرف دلت بود..."
عصبانی شدی و گفتی:
" عزیزم من الان خودم زنده ام و دارم بهت می گم اونا همش از روی عصبانیت بوده و چرت و پرت گفتم..."
گفتم :"آخه تو چه سودی از دوستی با من می بری؟
گفتی:" من دوستت دارم ..."
گفتم:" کسی رو که ۱ سال با وجودش احساس تنهایی کردی و نمی تونستی بهش راحت بگی دوسش داری و بهش اعتماد کنی رو دوست داشتی؟!! "
گفتی :"حتمن اینقدر دوستت دارم که اگه هم ضعفی داری برام مهم نباشه!! تا حالا فکر کردی که اگه من دوستت نداشتم چرا باید هر شب این ساعت (۱ شب) که گل خوابمه با تو تلفنی صحبت کنم؟! من اولین بار که باهات دوست شدم بهت گفتم من دوست دختر نمی خوام و نمی تونم داشته باشم و نمی تونم به کسی بگم دوستت دارم...ولی تو تا حالا صد بار از زیر زبون من کشیدی که تو دوست دختر منی و ۵۰۰ بار شنیدی که دوستت دارم!!خیلی ناقلایی مارمولک!!به مراد دلت رسیدی حالا؟!!"
واااای که من وقتی این دوستت دارم رو ازت می شنوم انگار دوتا گوش دراز روی سرم در میاد!!اصلن نمی تونستم دیگه چیزی بگم...نتیجه اینکه قرار شد کمکت کنم که بفهمی طرف کیه!! و جالب اینجاست که تو فکر می کنی بچه های وبلاگن!! ( من براش توضیح دادم که اونها هیچ کدوم آیدی یاهو و ای میل منو ندارن!!و بی خیال شد!!)
با بوسه ی خداحافظی تو رفتم تو رختخواب...۵ دقیقه بعد یه اس.ام.اس به دستم رسید:
" دوستت دارم دیوونه ی من!!"
نوشتم :" حیف که من بیشتر دوستت دارم!!"
نتیییییییجه؟!!!
دلم برااااات تنگ شده یه عالمه... تا دوشنبه چه طوری طاقت بیارم؟!!
نوشته شده توسط آفتاب در ساعت 11 قبل از ظهر 6 پرتو
سه شنبه 20 شهریور1386